آیا تا به حال به کلماتی برخورد کرده اید که معنی آن ها را نمی دانید ولی به روی زبان شما و اطرافیانتان می چرخد؟ تا حالا شده در موردشون فکر کنید و معانی آن ها را بدانید؟ در این مقاله برای شما مجموعه ای از کلمات را گرد آورده ایم که شما میتوانید معنی بسیاری از کلمات را فرا بگیرید. این کلمات بر حسب حروف الفبا می باشند .

الف:

معنی آپاردی – شخص زبان دراز و همه جا برو وهمه جا بیا باشد.
معنی اخم وتخم – اخم با اظهار تشدد و اوقات تلخی
معنی اردنگ – لگدی که با زانو زده شود.
معنی ارقه (یا عرقه) – شخص سرد و گرم روزگار چشیده و نادرست.
معنی اطوار, اطفار,  اطفور – ادا و حرکات لوس و بی مزه, اطوار درآوردن.
معنی اطفاری, اطفوری – شخصی که اطفار در می آورد.
معنی اکبیر – کثافت روحانی, فلاکت و آثار ظاهری آن.
معنی اکبیری – کسی که اکبیر اورا گرفته باشد.
معنی آلاخون و والاخون – سرگردان.
معنی الدنگ – لوده و بی غیرت و بی کار و بار.
معنی الش دگش – مبادله.
معنی الم شنگه – رجوع شود به علم شنگه.
معنی امل – بزن بهادر و با استخوان.
معنی انگولک کردن – سربه سر گذاشتن, با انگشت چیزی را زیر و روکردن, به هم زدن, به چیزی وررفتن.
معنی اهن و تلمب – افاده, سروصدا, کبر وناز.

معنی انگ انداختن – چیزی را ازا قبل حساب کردن.انگل- سرخر, کسی را گویند که برای بهره مند شدن از نوالی خود را به دیگران بندد.

معنی الک دولک – بازی است که با دو قطعه چوب می کنند که یکی از آن دو قطعه چوب تقریبا نیم ذرع و دیگری تقریبا سه گره است و دراصفهان آن را پل و چفته گویند.الک اسم چوب کوچک و دولک اسم چوب بزرگ است.

ب:

معنی باباغوری – کسی که چشمش از کاسه بیرون آمده باشد.
معنی بامب – توسری, ضربتی که با کف دست بر روی سر کسی زنند.
معنی بامبول – حقه.
معنی بامبول زدن یا سوار کردن – حقه زدن.
معنی بخو – کند که بر پای زندانیان زنند.
معنی بریده – شخصی را گویند که مصائب بسیار به سرش آمده و کار نیک و بد بسیار کرده است.
معنی بر زدن – در بازی آس و گنجفه و غیره که با ورق می کنند عمل برهم زدن ورق هاست.
معنی برک – زینت.
معنی بغ کردن – عبوس شدن.
معنی بل یا بلبل – آلت تناسل مرد, عموما در موضوع اطفال استعمال می شود.
معنی بلبشو (بهل و بشو) – شلوغی که دیگر کسی به فکر کسی نیست.
معنی بلبلی (گوش) – گوش پهن و بزرگ را گویند.
معنی بنجل – قطعات پارچه کهنه یا لباس کهنه را گویند.
معنی بی پا – به معنی مزخرف و بی معنی است.

معنی بور –  کسی را گویند که بخواهد خوش مزگی کند ولی کامیاب نشود یا تصور می کند کار غریبی کرده ولی هیچ کس اعتنا نکند.

معنی بش انداختن – نوعی از قرعه کشیدن است که اطفال در بازی به کار می بندند به این ترتیب که یکباره با هم هرکدام چندین انگشت خود را از پشت سر جلو می آورند و بعد انگشت ها را باهم شمرده و از جایی شروع به شمردن می کنند عدد آخر به هرکس افتاد آن کس برحسب قرارداد برده یا باخته است.

پ:

معنی پاییدن – ملتفت و متوجه بودن.
معنی پاتوق – مرکز, محل اجتماع, مقر, موعدگاه.
معنی پاتیل شدن – به کلی از مستی ازپا درآمدن و دیگرگون شدن.
معنی پارس کردن – فریاد کردن و حمله سگ را گویند.
معنی پتی – برهنه.
معنی پچ پچ کردن – نجوی کردن و توگوشی حرف زدن را گویند.
معنی پخ (پخت) – پهن و صاف.
معنی پخت – بخار.
معنی پخش کردن – شدن-پراکنده کردن و شدن است.
معنی پخمه – شخص کودن و نفهم را گویند.
معنی پرت (خرت و پرت) – اسباب خرده و ریزه متفرقه را گویند.
معنی پرت – بی معنی و مزخرف و لاطایل.
معنی پرت و پلا – بی معنی و مزخرف و هذیان صفت.
معنی پرسه – گردش و سیاحت و دورگشتن درویشان و گدایان را برای دریوزگی گویند.
معنی پرند(چرند و) – سخنان لاطایل و بی پا را گویند.
معنی پز – شکل و وضع را گویند و ظاهرا ماخوذ از کلمه فرانسوی است.
معنی پزوا – آدم بی نوا و چرکین لباس را گویند.
معنی پشتی – کمک و یار و یاور را گویند.
معنی پشکن یا بشکن – مالیدن انگشتان را به هم می گویند درموقع عیش و طرب و رقص که صدایی از آن حادث گردد.
معنی پفیوز – به معنی قرمساق و آدم بی غیرت و بی درد و بی رگ و احمق را گویند.
معنی پک – دم است که بیشتر درمورد دخانیات گویند.
معنی پک و پز – وجنات زشت را گویند.

معنی پکر – به معنی لخت است که به انسان و حیوان هردو گفته آید و به معنی بی عار و حقه و بی کار و لش باشد.
معنی پینکی – به معنی چرت است که بهعربی سنه گویند و اغلب نشسته و یا ایستاده دست دهد.
معنی پینکی زدن – چرت زدن است.
معنی پوچ – بی معنی و تهی و مزخرف را گویند.
معنی پوزه – چانه را گویند.
معنی پوک – تهی و بی مغز و خالی را گویند.
معنی پپه – احمق و بیهوش را گویند.
معنی پیسی – آزار و اذیت را گویند و پیسی درآوردن یا پیسی سر کسی درآوردن مصدر آن است.
معنی پیل پیلی رفتن – راه رفتن در حال خواب ومستی را گویند.
معنی پیله (شیله و ) – نادرستی و نیرنگ و حقه را گویند.
معنی پیله – به معنی آزار و تعرض مخلوط با لجوجت باشد چنان که گویند فلانی بنای پیله را گذاشت یا پیله اش گرفت به فلانی.

ت:

معنی تاکردن – به معنی سازش و رفتار و معامله کردن است گویند فلانی با من خوب یا بد تا نکرد.
معنی تاراندن – به معنی گریزاندن است.
معنی تار و مارکردن – به معنی تاراندن است.
معنی تپق – گرفتگی زبان است گویند زبان فلانی تپق زده به جای طفل طلف گفت.
معنی تخس – آدم شرور و شیطان را گویند.
معنی تخمه – حالت معده است که موجب سکسکه و آروق می شود.
معنی ترد – چیز لطیف و تازه را گویند مانند خیا ر ترد و غیره .
معنی تریدن – غلتیدن است.
معنی ترکه – شاخه باریک و راست را گویند.
معنی تشر – اوقات تلخی و غضب را گویند(تشرزدن)

معنی تق و لق – چیز یا اشیایی را گویندکه درست برپا نایستد و لغزان و غیرمحکم باشد.
معنی تفاله – باقی مانده میوه و سبزی فشرده شده راگویند که شیره اش را گرفته باشند.
معنی تک – به معنی شدت است گویند تک سرما یا گرما شکست.
معنی تک – به معنی تنهاست می گویند فلانی تک ماند.
معنی تک و پوز – به معنی دک و پوز است که سر و صورت باشد در محل دشنام و تحقیر گویند.
معنی تک و توک – عده کمی از اشیاء یا اشخاص را گویند که از هم جدا و سوا افتاده باشند.
معنی تلان – یعنی با ناز و با افاده چنان که گویند فلانی پس از غلبه بر حریف تلان از میدان برگشت.
معنی تلو تلو خوردن – راه رفتن در حال گیجی ومستی را گویند.
معنی تلکه تسمه – به معنی خرده ریز است گویند با این تلکه تسمه ها نمی توان یک عمارت ساخت.
معنی تنگ و تا – آبرومندی و حفظ ظاهر است گویند فلان پهلوان با آنکه ترسیده بود خود را ازتنگ وتا نینداخت.
معنی تو – به معنی در(ظرفیت) است گویندتو بازار یعنی در بازار.
معنی توش – قدرت و قابلیت و نفوذ است گویند فلانی توش بر می دارد فلان کار را بکند یعنی از دستش ساخته است.
معنی توپ زدن – به معنی تشر زدن است.
معنی توپیدن – توپ زدن است.
معنی تیپا (ته پا یا تک پا) – لگدی است که با تک پا دهند.
معنی تیرکردن – تحریک کردن است.
معنی تیله – گلوله یا گردو یا سنگی است که اطفال باآن بازی کنند.
معنی توغولی (دوقولی) – به معنی گرد و چاق است.

ج:

معنی جانخانی – کیسه بسیار بزرگی است از پارچه خشن(گونی)که قریب یکبار الاغ ظرفیت دارد.
معنی جخت (جهد) – عطسه دوم را گویند درمقابل ((صبر)) که عطسه اول باشد می گویند صبر آمده بود ولی بعد جخد شد.

معنی جر – یعنی لج است یعنی غضب و اوقات تلخی, گویند فلانی از بس بیهوده اصرار کرد جرم انداخت (یا جرم گرفت)
معنی جرانداختن – باعث جرشدن است.
معنی جردادن – (- زدن)- پاره کردن چیزی است مانند کاغذ و پارچه که درحین پاره شدن صدا بکند.
جربزه – قابلیت و شایستگی اشخاص را گویند.
معنی جرت و قوز – اشخاص سبک و بی ادب را گویند که به سر و وضع و لباس خود مغرور باشند.
معنی جرق (جلق) – استمناء می باشد.
معنی جرق زدن – استمناء کردن است.
معنی جعلنقی (جولقی) – آدم بی سر و پا و بدسیما و بی اندام را گویند.
معنی جغله – در مقام تحقیر آدم کوچک و ضعیف را گویند.
معنی جغور و بغور – چیز و نوشته و تصویر درهم و برهم را گویند!
معنی جفنگ – به معنی مزخرف است و بی معنی.
معنی جلد – به معنی چست و چابک و تند است.
معنی جل – به معنی فرش است.
معنی جل و پلاس – فرش و اثاث البیت کهنه و خراب را گویند.
معنی جلت – آدم بی عار و رند و قلندر را گویند.
معنی جلنبر – آدم بی سر و پا و بدلباس را گویند و به معنی خود لباس کهنه و زشت هم هست.
معنی جمبوری یا جمبولی – آدم فضول و زبان باز را گویند که درهمه کار مداخله می کند.
معنی جنم – به معنی قابلیت و شخصیت است گویند فلانی جنم آن را ندارد که یک کشیده به فراش حکومتی بزند.
معنی جیر و ویر – صدای پرندگان است و همهمه اشخاص نازک صدا را نیز گویند.
معنی جیغ – فریا د است.
معنی جیغ کشیدن – فریاد کردن است.
معنی جیم شدن – به معنی دک شدن یعنی آهسته از مجلس بیرون رفتن است.

معنی جنگولک یا جنگورک – توطئه و کارهایی را گویند که اساسش بر نادرستی است گویند این چه جنگولک بازی است راه انداخته ای!

معنی جلز و ولز – صدای کباب شدن و سوختن چیزی را گویند مانند صدای دنبه که کباب شود و به معنی اصرار و الحاح و التماس هم آمده است.

معنی جنجال – شلوغ و مرافعه و داد و بیداد را گویند و اشخاص تند را نیز گویند که مدام داد و فریاد راه می اندازند مثلا گویند سید جنجال رسید و جنجال راه انداخت و یا جنجال بلند شد.

ح:

معنی حالی کردن – فهماندن است.
معنی حالی شدن – فهمیدن است.
معنی حشل – به معنی خطر است گویند چرا پولت را در حشل می اندازی.

خ:

معنی خپله – آدم یا چیز کلفت وکوتاه را گویند.
معنی خرت و پرت – چیزهای مختلف و کم بها را گویند.
معنی خر – به معنی گلو است.
معنی خرفت (خرف- خریف؟) – آدم بی ذهن و کند فهم وکم هوش را گویند.
معنی خل – به معنی دیوانه و چل است.
معنی خنگ – به معنی همان خرفت است و اغلب باهم استعمال می شوند.
معنی خیت کردن(- شدن) – کسی را در مباحثه و مجادله مغلوب نمودن و از میدان درکردن است.
معنی خیت و پیت کردن(- شدن) – به همان معنی خیت کردن است.
معنی خیکی درآوردن – درکارها واماندن است گویند فلان کشتی گیر خیکی درآورد.